همه می میرند، سیمون دوبوار
:
اما در زمان بیکرانه هیچ کاری نمی ماند که ارزش آغازیدن،کوشیدن و به پایان رسانیدن را داشته باشد. زمان که هر لحظه اش برای انسان های میرا، ارزشی یگانه دارد، برای فوسکا خط پایان ناپذیری می شود که او در امتدادش سرگردان و یله است.همه ی آنچه جست و جو می کرده، پوچ و تباه می شود. انسان هایی که دوست می دارد می میرند و خاک می شوند
و مرگ عزیز. مرگی که زیبایی گل ها از اوست، شیرینی جوانی از اوست، مرگی که به کار و کردار انسان، به سخاوت و بی باکی و جانفشانی و از خود گذشتگی او معنی می دهد، مرگی که همه ی ارزش زندگی بسته به اوست، از فوسکا می گریزد.
+ به علاوه ی چای به لیمو و گل محمدی و شیرینی
+ عین اغلب اوقات در زیرزمین، با نمای ریزش برف از پنجره!
درباره این سایت