پیچکی مرموز



از وتزانی پرسیدم:
- منتظر چه هستی؟
با تعجب مرا نگاه کرد و گفت:
- منتظر هیچ.
- پس چرا دست به کار نمی شوی؟
او گفت:
- مگر کار نکرده ام؟
- اگر می خواستی کاری نکنی چرا قدرت را به دست گرفتی؟
- قدرت را گرفتم و نگهش می دارم، همین برایم بس است. (ص۹۴)

 

همه می میرند
سیمون دوبوار


چشمانشان از شعف می درخشید:درخشش شعله ی کوچکی که درست هنگام ضرورت روشن میشد و همین که نیازی به آن نبود، صرفه جویانه خاموشش می کردند. (ص۴)

خوش به حال تو که جاه طلب نیستی.

گفت:تو هم، اگر بخواهی، می توانی مثل من باشی. گفت:نمی خواهم! (ص۵)

 

از خوابیدن وحشت داشت؛ 
در زمانی که تو خوابیده ای کسان دیگری هستند که بیدارند و تو هیچ نفوذی بر آنان نداری.(ص۸)

 

به او غبطه می خورم. نمی داند جهان چه پهناور و زندگی چه کوتاه است؛ نمی داند که آدم های دیگری هم وجود دارند. به همین یک تکه آسمان بالای سرش قانع است. من می خواهم هرچیز چنان به من تعلق داشته باشد که گویی غیر از آن هیچ چیز دیگری را دوست ندارم؛ اما من همه چیز را می خواهم؛ و دست هایم خالی است. به او غبطه می خورم. مطمئنم که نمی داند ملال یعنی چه.(ص۸)

 

نگاهی اشمئزازآمیز به اثاث روستایی و پارچه ی دیواری روشن اتاق انداخت. از آن گونه اتاق های هتل نفرت داشت:اتاق هایی بی هیچ ویژگی که بسیار آدم ها در آن ها زندگی کرده بودند بی آن که از خود اثری به جا گذارند و از او نیز هیچ اثری آن جا باقی نمی ماند. 

من اینجا نخواهم بود و هیچ چیز اینجا تغییر نخواهد کرد. با خود اندیشید:"مرگ یعنی همین. کاش دست کم جای ما در فضا خالی می ماند و باد در آن می دمید و زوزه می کشید؛ اما نه؛ با رفتن ما هیچ شیار و شکافی به جا نمی ماند." (ص۱۵)

 

همه می میرند

سیمون دوبوار

نشر نو- تهران۱۳۶۲

 

+پست ادامه داره.


یکی از اون سه تا کتابی که از کتابفروشی جمعه قرض کردم رو شروع کردم. 

همه می میرند، سیمون دوبوار

اما در زمان بیکرانه هیچ کاری نمی ماند که ارزش آغازیدن،کوشیدن و به پایان رسانیدن را داشته باشد. زمان که هر لحظه اش برای انسان های میرا، ارزشی یگانه دارد، برای فوسکا خط پایان ناپذیری می شود که او در امتدادش سرگردان و یله است.همه ی آنچه جست و جو می کرده، پوچ و تباه می شود. انسان هایی که دوست می دارد می میرند و خاک می شوند 
و مرگ عزیز. مرگی که زیبایی گل ها از اوست، شیرینی جوانی از اوست، مرگی که به کار و کردار انسان، به سخاوت و بی باکی و جانفشانی و از خود گذشتگی او معنی می دهد، مرگی که همه ی ارزش زندگی بسته به اوست، از فوسکا می گریزد.

+ به علاوه ی چای به لیمو و گل محمدی و شیرینی

+ عین اغلب اوقات در زیرزمین، با نمای ریزش برف از پنجره!


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کتاب آیین زندگی اخلاق کاربردی شریفی biadarman سوالات کنکور98(ریاضی،تجربی،انسانی) انتشارات لوح سبز پزشک خانواده Valerie دانلود کتاب فصل باران بهترین خرید سایت